هبوط

احساسات لزوما معنای دقیقی در لحظه ندارند ... هرچه عمیق ولی قسمتی از انها گنگند
من هم گنگ هستم مفهومم مثل گنگیه زندگیست
بشنویم
Tlgrm.me/earsneed

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

دریافت

همیشه یک نقطه ی صفری بوده. شروع نه.. همیشه در اوج سهمی و انتهای خطی، یک نقطه صفری بوده.

مثل بحران چهل سالگی میمونه...مثل جنون گذرا میمونه..مثل شب میمونه..شب جنونه..شب گذراس..شب که میشه دلم میخواد دعوا کنم با زمین و زمان.. ولی بیخیال!فقط وقتی که هوا خوبه..بی دلیل خوشحالی..موسیقی طنین اندازه تو تک تک لحظه ها..میخندی و میگی خسته نباشید به بقیه..

یک هفته است تو این شرایط گیر کرده ام

آنقدر بی دلیل خوشحالم که نمیخواهم حتی به دنبال دلیل بگردم..

همیشه یک نقطه صفری بوده..جایی که نمیدونی قراره حس بعدیت چی باشه .اینا .. اینا همش به شانست بستگی داره

چقدر حالم خوبه چقدر حالمو بد میکنی

چقدر راحته چقدر همه چیو سخت میکنی

باید بِکَنمت..باید درت بیارم از تویه جسم پینه ایه وسط مغزم..

حالمو بد میکنی سرمو گیج میاری باید درت بیارم بِکنمت و بندازمت دور مثل اینکه هیچوقت نبودی..

میدونی!من اینجوریم.. میکَنم و فراموش میکنم

میسوزونم و دفن میکنم و چشمامو میبندم.. لعنم کردی سرزنشم کردی گفتی جنس دلت از دل نیست

ببین جنس دلم از دل نیست جنسش از خشته

خشته اجری پخته ی سفته رنگ و رو رفته که زیر هرچیزی میزارن و روش سیمان میکشن.. چیز قشنگی نیست واسه نگاه کردن

ولی بزار وقتی میگم حالم خوبه حالم خوب بمونه بزار تو اون یه هفته نقطه صفر غرق بشم بیرون نیام 

نمیخوام از شنبه شروع کنم

بهت گفته بودم؟ گفته بودم که چقد حالمو بد میکنی!؟

ولی انگار نه..تو کنده نمیشی..تو تویه جریان خونمی...حالمو بد میکنی!

  • Cma ....

بیا ببینیم تو کدوم جهنم دره ای گیر افتادیم..

که مثلا از کی زبان شعر و غزلمون شد ناسزا و رکیک..

یا اصلا بیا نبینیم!

بیا بریم معتاد الکل بشیم

تو اگه نمیای من خودم میرم

شما نمیفهمید من چی میگم هر وقت بهتون اینارو گفتم جوری نگاهم کردید انگار عقلمو از دست دادم

من مثله ترکیدن لاستیک عقب ،از ششمین تایر اتوبوس ام پر سر و صدا..

یجوری که همتون از مغازه میاین بیرون ببینین چی شده

بزرگ و پر سرصدا و بی اهمیت

همتون میرین تو و میگین هوا گرم بوده مال همینه

راننده هم یه نگاه بهم کرد و رفت سوار شد گفت پنج تا دیگه دارم

نه مسافری از اتوبوس پیاده شد نه کسی براش مهم بود

اخه تاثیری ام نداشت

اهان داشت خدایی پیرزنه که به اتوبوس نرسید داشت خداروشکر میکرد

مکررمکررمکررمکررمکررمکررمکررمکررمکرر

ببین من میخوام فرار کنم ولی اگه فرار سخت تر از وا دادنه بگو تا وا بدم

کی گفته نقطه مقابل خوشبختی بدبختیه

نقطه مقابل خوشبختی میل به معتاد شدن به الکله

به رها کردنه...به حس نکردنه..

هر روز 6 تا ابجو یه دونه ویسکی المانی میگیرم و پشت سرهم میخورم 

میزنم تو گوش دخترم..

همسرمو ترک میکنم ...همه چیزمو میفروشم و الکل میخرم و تموم میشه..مثل خودتون که تموم میشید مگه غیر از اینه؟

به مریضی فکر کن... به دلدرد..به مشکل گوارشی

نمیفهمی.. یادت نمیاد..

به خنده فکر کن..به تک تک لحظه های شادت

ببین داری میخندی!

من میخوام همینجوری محتاج الکل بشم

بخوامش نه بخاطر اینکه یادم نمیادش بخاطر اینکه همونو میخوام..

من میخوام نادیده بگیرمتون

مثل نادیده گرفتن صدایه گذر آب از تویه لوله

مثل وقتی که کرخت میشی درمقابل موسیقی

من تا اوج میرم ولی ببین اگه نرسیدم خودمو میندازم پایین

  • Cma ....


چند ساله پیش راخوب به یاد دارم

زمانی که انتخاب کردم وارد هنر شوم و از هنر موسیقی را انتخاب کردم.

نگاهی ب اطرافم کردم و با خود گفتم:خب!جناحت را مشخص کن!میخواهی ده سال دیگر چگونه باشی!

تنها جوابی که به خودم میدادم آن بود که متفاوت !متفاوت!متفاوت! میخواهم متفاوت باشم ..

هر از گاهی گم میشوم...هربار که تفاوت برایم دوباره معنی پیدا میکند گم میشوم

در دنیایی پر از ابهام

 آدرس را بلدم اما هرچه جلوتر میروم هیچ مکان آشنایی نیست

نه آن باجه آبی همیشگی ،نه بانک کشاورزی

 همیشه میگفتم اگر باجه ابی را ببندند و بانک هم تعطیل شود از کجا باید بفهمم درست امده ام

ادرس همینجاست اما فکر کنم گم شده ام ..

نه ادمها را میشناسم نه رنگ ها!

بسه!چرا انقدر دوست داری دراماتیک باشی؟

مگر ستاره ی کازابلانکا یا چیزی هستی؟

درد های عمیق ماله فیلم هاست ..نه ببخشید واکنش به درد های عمیق ماله فیلم هاست...ژولیت خودکشی میکند..مجنون مجنون میشود..فرهاد کوه میکند

اینها برای فیلم هاست ...دراماتیک بودن را کنار بگذار

دنیای واقعی وقتی برای اشک ریختن برایت نمی گذارد

تا شروع کنی به خالی شدن کنار گذاشته میشوی

بس است ..دراماتیک و انیمیتد بودن را کنار بگذار!

رویا معشوقه ات نیست که هر شب با او میخوابی

رویا فاحشه ایست که به همه میگوید دوستت دارم

به تو هم گفته!شب ها به او فکر میکنی و خودت را انجا تصور میکنی!؟زهی خیال باطل!

رویا دروغ گفته! رویا فقط تئوریست..دراماتیک بودن را کنار بگذار! بدان که وقتی برای وفق دادن نداری بپذیر و جلو برو و تغییر بده ..

متفاوت! اصلا تفاوت چیست مسلمان؟!

گم شده ای..لایه تظاهر به تفاوت و تلاش برای تفاوت رنگ ات رفته! 

خودت که هستی به اندازه کافی سیتیزن مریخ هستی،تفاوت میخواهی چکار!؟

میدانم چند ساله دیگر به خودم میگویم

احمق ،چرا انقدر دوست داری دراماتیک باشی؟

مگر ستاره ی کازابلانکایی چیزی هستی؟

وقتی میگویند :میخواهی قصه ای برایت بگویم که پایانی ندارد؟

بگو نه! نمیخواهم بگویی!

رویا را ترک کن ..دوزش را ببر پایین ...فراموشش کن

تفاوت را بگذار کنار

بیا و کمی دراماتیک نباش


  • Cma ....

"سال!سالی ،بیدار شو دیر میشه"

چند سالیست که روال زندگی این شده.صبح ها حدود ساعت 7از خواب بیدار میشوم و ناگهان احساس تهوع وحشتناکی به رنگ مشکی به من حمله میکند

هرروز به همین گونه است اما گاهی میتوانم فرق بین دو مشکی از دوروزمتوالی را تشخیص دهم .

بسیار لاغر شده ام.

اول با سوزش شروع میشود، از خواب میپرم

معده ام میسوزد کوچک میشود .رگ های عصبم گشاد و تنگ میشود میگرن می اید

و بعد از حال میروم

معده ام اب بدنم را مانند یک زالو میمکد و بزرگ میشود

بعد از حال میروم

چندین سال پیش تنها زمانی اینگونه میشدم که کسی حرف حساب میزد

میدانی،حرف حساب که جواب ندارد

مدتی والدینم شک کرده بودند.

میگفتند در حرف ها گاز ترشح کرده اند..همه اش زیر سر انگلیس است انها اینکار را با ما کردند

من که نمی دانم زیر سر کیست

اما خوب یادم می اید صبح آن روز بار اول کسی خواند برای من؛

" تو چقدر تنهایی! 

گفتمش در پاسخ:

تو چقدر حساسی... تن من گر تنهاست،

دل من با دلهاست،

دوستانی دارم

بهتر از برگ درخت

که دعایم گویند و دعاشان گویم،

یادشان دردل من،

قلبشان منزل من...!

صافى آب مرا یاد تو انداخت، رفیق!

تو دلت سبز،

لبت سرخ،

چراغت روشن!

چرخ روزیت همیشه چرخان!

نفست داغ،

تنت گرم،

دعایت با من!

#سهراب_سپهری"


نفسم داغ شد

تنم گرم

صورتش پوشیده شد از استفراغ

دعایش هم با من بود ب گمانم!


صبح بعدی بار دوم کسی داشت برایم غزل عاشقانه میخواند

"هزار

صبح برآید

همان نخستینی...

#سعدی"

چند سالیست ندیدمش

بقیه اش را یادم نیست

هر روز یک جوری گذشت ..حالا من مانده ام و یک عادت، البته بیشتر وقتی اخبار میگویند

سر کلاس اقتصاد

سر کلاس ادبیات

سر کلاس دینی،جامعه شناسی

این مشکی ها غلظت بیشتری دارند

میدانی من مانده ام تنها

ادمها فکر میکنند انهارا مسخره میکنم با اینکارم

اما دست خودم که نیست....هست؟

من هم دلم میخواست به جای این تنهایی بی سر و ته کسی برایم غزل بخواند و من هم باور کنم کسی دلداده من است

هربار این اتفاق افتاد بالا اوردم

دلم میخواست وقتی میخواهم به دوستانم اعتماد کنم به جای استفراغ باتشکر جوابشان را بدهم

اما دست من که نیست..هست؟

من به حرف حساب حساسم!

  • Cma ....

The fault is in our stars

کنار حوض،روی سنگ دور باغچه به سختی خودم رو جا دادم و نشستم.

آسمان شب همیشه بهترین جاییست که میشود رویا صید کرد..هرستاره یک طعمه..

عادت داشتم، دلم که میگرفت از خانه و اهالی اش، پناهگاهم خانه مادربزرگ بود..

روز های عادی روی زمین نمیخوابم از وسواس هجوم حشرات

اما شب هایی که دلم گرفته است مثل امشب ...برایم چندان اهمیتی ندارد مارمولکی از رویم بگذرد ..

یادگرفته ام دب اکبر و اصغر را پیدا کنم و بعد ستاره قطبی را..


ستاره قطبی عزیز

از سال پیش که در فصل نجوم پیدا کردنت را یاد گرفتم

خیلی روزها گذشته

خیلی دفعات مکرر سراغت آمدم لاکن تو هیچگاه نگفتی که من کدام طرف هستم و راهم به کدامین سو ست.


چه فایده که من مدام تو را بجوییم؟من که میدانم بازهم نمیفهمم کدام طرف نشانیه رویای من است.

خانه ی دوست خانه ی عشق خانه ی گرم 

همه را میدانم و نمیخواهم..


ستاره قطبی عزیز دوستت دارم!

نمیخواهد گرمایت را کم کنی،قرمز شوی.

نمیخواهم کم بشوی بسوزی.

آبی ،داغ و کم نور بمان.   همینگونه..


"فکر می‌کنم هنر اصلی، هنر فاصله‌ها باشد، زیاد نزدیک به هم می‌سوزیم، زیاد دور، یخ می‌زنیم. باید یاد بگیریم جای درست و دقیق را پیدا کنیم و همان جا بمانیم. 

 

دیوانه‌وار 

کریستین بوبن "


من قول میدهم از دور دوستت داشته باشم

میدانم..میدانم خیلی از قسمت های آسمان هست که نمیتوانم به آنها فکر کنم

اجازه ندارم به آنها فکر کنم

نمیدانم کجاست. چگونه ب مقصد باید رسید.

مثل تو میماند ستاره قطبی شیرین من

هیچگاه نشانی را به من نمیدهی

فکر کردن به آنها فقط باتری ساعت را هدر میدهد 

خودم میدانم ..اما باز هم دلم میخواهد فکر کنم..فکر میکنم . دست خودم نیست..شهوت من فکر کردن به رویا شده

خواب را از من میگیرد

تو ستاره قطبی من راه آن قسمت را بلدی

همان جا که احاطه شده از ستاره های آبی و داغ

درون آن قسمت انگار که تمام آرزوهارا ذخیره کنی،

همه شان آنجا هستند! بالای سر نمیدانم که 

بالای خیابان نمیدانم چه

منظره ی چشمان فلانی..

کمی تو رویای من را داشته باش..ستاره!


Stars shining bright above you



e

  • Cma ....

صبح که بیدار شدم. تو همون لباسی که دیشب پوشیده بودم، بودم.به پیجامه اعتقادی نداشتم واسه همین یه شلوارک خیلی کوتاه بزرگ تر از شرت و کوتاه تر از شلوارک که تا زانو نمیاد پوشیده بودم با یه لباس چارخونه آبی که فکر کنم اندازه دایی کوچکترم که حدودا سی ساله بود هم میشد هرکسی منو میشناخت میدونست که اگه اون ساعت از صبح بیاد در خونه ام من تو اون حالتم و هرگز هیچ اهمیتی نمیدم که حالا طرف کی هست و یا اینکه من چجوری ام

صبح که بیدار شدم . رفتم بیرون از غار خودم .هرموقع  سلام میکردم جواب نمیدادن ایندفعه سلام نکردم یه راست رفتم تو اشپزخونه .یه لبخند بهم زد و گفت دیشب تو قشنگ ترین بودی! .قهوه تو قهوه جوشه بردار

رفتن . من بودم و خونه 

صبح که از خواب بلند شدم روز قشنگی بود واسه پایان دادن به زندگی

خورشید داغ تر از همیشه میتابید. صدای گنجشکا میومد از پشت پنجره اتاقم .هوا گرم بود کولر هم روشن بود و بهتر از همه منم زیرپتو بودم درنتیجه مطمن بودم که سرما نخوردم

از همه نظر سالم بودم و روز خوبی بود واسه پایان دادن به زندگی

میپرسین چرا این همه اطلاعات اضافی میدم؟

خب خودمم نمیدونم ..شاید میخوام شما بفهمین..امروز هیچ فرقی با دیروز نداشت..تو همون لباسی بیدار شدم که هر روز صبح توش بیدار میشم

باهمون حالت مو باهمون اخم صبحگاهیم و ژولیدگی

دیشب هم مثل همیشه همون جمع همیشگی

همون احساس مریخی بودن همون حرف ها بود

چیزی نبود که بخوام سخت بگیرم یا اذیت کنه 

دیگه روتین زندگیم بودن به علاوه اونقدرا ادم کلیشه ای نبودم که اخر داستان بفهمین بخاطر کلیشه های زندگیش از زندگی خسته شده بود

توی اشپزخونه نشستم شیشه ی دارو رو برداشتم مثل شیشه هایی بود که خارجیا توش ارزو مینداختن یا پول و بعد روی شیشه مینوشتن دریمز

ته شیشه رو نگاه کردم از پایین قرص ها جالب بودن تکونشون دادم تا سطح پایینیه بوگیر تویه شیشه بچسبه به سطح پایینیه شیشه که بتونم واضح سوراخ های رویه بوگیر رو ببینم

هی صبر کن

فکر نکنم کسی که بخواد خودکشی کنه این چیزا براش جالب باشه

شاید شاید من از نوع اسرار امیزشم 

که به جزیئات توجه میکنه..در مورد جزیئات کنجکاوه

اما چطور ممکنه بخوام زندگیمو تموم کنم اگه جزئیات رو دوست دارم؟

نباید کاملا بیخیال اونها بشم؟

بوی سوختنی میاد و بعد هم تلفن

-دوست داشتم بیای اینجا حالم خوب نیست .. رفتن؟نمیتونن بیارنت

+چیشده دقیقا چه حسی داری؟

-اوهوو هنوز به جمع دکترای بیکار نپیوستی فقط داری تجربی میخونی دکتر که نیستی

چیزی نیست ضعف کردم..دیشب روکش چهارتا از دندونام در اومد

داشت حرف میزد من ولی گوش نمیدادم

زدم زیر گریه جوری که اون نفهمه 

اغلب زیاد این اتفاق میوفته وسط مکالمه هایی که اصلا غمگین نیست میزنم زیر گریه خودم هنوز دلیلشو کشف نکردم شاید دیوونه شدم شایدم هستم نمیدونم ولی گوش نمیکردم داشتم فکر میکردم 

به چی؟ نمیدونم شاید به اینکه چرا زدی زیر گریه؟

یُ فاکین دپرسد!

نه من شکست عشقی روم تاثیری نداشت

با افتضاح های خانوادگی هم کنار میام 

پولدار نیستم که زندگی یکنواخت باشه

اونقدرا بی پول هم نیستم که نتونم مثلا چیزی که واقعا بهش نیاز دارمو بخرم .هنوز!

پس چه مرگیم هست؟

راستش تراژدی های فلسفی زیادی واسه زندگی هست مال من اینطوریه

موفقیت و شکست دو سر یه خیابون ان که ی پل هوایی هم هست البته بینشون، که پله هاش برقیه

و سرعت زیادی داره 

ولی راز بازی میدونی چیه؟

اینکه اگه بمونی اون وسط چیزی گیرت نمیاد 

یا شکست خوردی و یه کار بزرگ انجام میدی و از پل رد میشی

یا از خیابون رد میشی که حمایت ماشین هارو میخواد ممکنه زیرت بگیرن

یا اینکه موفقی

من ولی وسط وسطه خیابون ایستادم 

کسی زیرم نمیگیره 

حرکت نمیکنم نه به شکست نه به پیروزی


  • Cma ....


اخبار اعلام میکرد که نتایج هدایت تحصیلی امده. از انجایی که این مسئله فقط شرایطی برای حضور داشتن در مدارس دولتی بود من نگرانی از این بابت نداشتم.

 فرقی نداشت چه کوفتی برای من اولویت اول و چه کوفت پریمی الویت دوم است..من چیزی که واقعا برای روحیاتم ساخته شده بود را رها کرده و ثانیه ای نیست که در حرفه ی جدیدم سعی نکنم از هیچی های سرد اتاق های عمل و روپوش های سبز لجنی و صورت های پوشیده شده ،شعر و گل و موسیقی نسازم.

تصور کنید هنگام مردن کسی من تصنیف" ابر میبارد" شجریان را پخش کنم باران هم بیاید.

یا هنگام تولد فرزندی بگویم "چشم دیگران کور که وی هم جان است و هم جانان است."

حقیقت تلخ اینجا مزه ی شربت سینه میدهد

کسی مِی نخوردست و کسی تار نداشته

کس گُلی نخواسته و کسی یار نداشته

اینجا گل رز تازه و خشکش فرقی چنان ندارد.

میگویند "زندگی بدون موسیقی ظندگیثط "

راست هم میگویند اما حیرتا که به استثنای زندگی های فضایی که محصولی خودساخته به اندازه روشِ  7 میلیارد و نیم انسان که میتواند باشد ،طبق عمل جایگذاری ضرب ما برای زیستن اشتباه 18 روش دیگرنیز داریم.

الان همین نوشته فوق نیز حاوی یک روش غلط از زندگیست

میتوانستم بگویم:


"زندگی جای بدی بود نمیفهمیدیم

و تمام هیجانات جهان گور شدند

جبر از آغاز جهان مسئله ی تلخی بود

اختیار آمد و مجبور به مجبور شدند"

#علیرضا_آذر


اما خب نگفتم! دقیقش را بخواهید برمیگردد به زمانی که هدایت تحصیلی به عرصه آمد

خبر داده بودند که باید اولیا در جلسه ای شرکت کرده و کد رمز عبور برای وارد شدن به اکانت و انجام ازمون را ،از مشاور مربوطه تحویل بگیرند .

بسیار این نکته بازگو شد که دوهفته زمان موجود است و بعد از دوهفته نمره ها صفر رد میشوند و عملا هیچ رشته ای برای شما مناسب نیست .حیرتا!

اما خب تصور کنید فردی بودم نگران اینده، دودل و شکاک که مشاوره های هدایت تحصیلی اش صرف گفتگو راجب اینکه چگونه باید در باتلاقی که غرق شده زنده بماند صرف میشد .بیشتر سعی میشد که به او یاد اوری کنند افسرده است و پژمرده و برای تصمیم گیری اصلا وضعیت مناسبی ندارد.

مشاور مهربان بود و اکثر کلاس هایی که ارزش گوش دادن نداشت را برایم کنسل میکرد و من راه پله کلاس تا دفترش را بیشتر از راه خانه دوست داشتم

50 دقیقه تا خانه در مسیر گرم و ناهنجار با ترافیک و دود بودم

اینجا فقط کافی بود بگویید خانم فلانی کارم دارند با قطار سریع السیر مثل همان ها که در ایتالیا هست به دفتر میرسیدی

کسی به رفت و امد های من شک نمیکرد ولی بعد از چند جلسه در را که باز میکردم تا به کلاس برگردم همه به چشم هایم خیره بودند تا غلظت آلودگی سربی هوا را بسنجند:)

دوهفته گذشت و قانون این بود که کد را فقط به والدین تحویل بدهند

من ولی رو به رو بودم 12 روز در دوهفته را با کادر آموزشی که مدام میپرسند چرا کسی نمی اید؟ِچرا اهمیت نمیدهی؟

چرا گوشی تلفن را جواب نمیدهند؟

غالبا کسی به دو طرفه بودن رابطه ی اهمیت دادن توجهی نمیکرد.. نمیدیدند توجه یکطرفه ای که از طرف من بود به مراتب بد تر از هزاران عشق یک طرفه ایست که ادم ها با ان مقابله میکنند

توجه مانند عشق یکطرفه مزخرف است

حال ادم را بهم میزند. مادر توجه یک طرفه وضعیت نا بسامانی دارد.

من جوابی نداشتم. بهانه دانی ام تمام شده بود این اخری از دوستانم قرض میکردم

تا زمانی که من هم بیخیال شدم

به این نتیجه رسیدم که رئیس آموزش و پرورش ما کمی بد موضوع را فهمیده است

اگر از ابتدا کدی برای هدایت زندگی میدادند

با دوهفته وقت برای پاسخگویی ،آن وقت زوجین درمی یافتند که اهمیت دو طرفه بین انها موجود هست یا خارج از موجود.

شاید هیچ پدری لحظه ی تولد اولین فرزندش را از دست نمیداد

کسی دیگر مجبور نبود به روانشناس ها رو بیاندازد

چون زندگی برایش غلط ترین نوع زندگیست .

در لحظه هدایت تحصیلی و انتخاب الویت بندی ات آنقدر زندگی ات هدایت شده بود که به صدای قلبت گوش دهی طبق ضربانش همه چیز را پشت سر هم بچینی.

یک ماه بعد میشنیدم که تا دوماه دیگر زمان برای هدایت تحصیلی هست و حالا نیز جوابش آمده

برو به درک!


  • Cma ....
اگر منتظر فرا رسیدن زمان مناسب شوید،
شاید هرگز فرا نرسد.
از همان جایی که هستید
و با هر آنچه که دارید، آغاز کنید.
کسی که منتظر بهبود شرایط می شود،
شاید که تا ابد در انتظار بماند.

#داداجی_واسوانی

همینگونه شروع کردم!
  • Cma ....