هبوط

احساسات لزوما معنای دقیقی در لحظه ندارند ... هرچه عمیق ولی قسمتی از انها گنگند
من هم گنگ هستم مفهومم مثل گنگیه زندگیست
بشنویم
Tlgrm.me/earsneed

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

هدایت

سه شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۲۵ ق.ظ

سوم راهنمایی بودم به گمانم که با او آشنا شدم.معلم ریاضی بود و فکر میکنم یکی از دلایل تنفر من از ریاضی هم در همان سال ها که ریاضی با وجود او در مدرسه و سر کلاس قرین بود رقم خورد

برایش پشیزی ارزش قائل نبودم قدری که حالا هنوز با ملامت از وی یاد میکنم و مینویسم همه اش هم بر میگردد به انکه 

دختری داشت مارال نام. 

45 دقیقه از زمان کلاس هر جلسه را اختصاص میداد به تعریف و تمجید و شو اف ها و پزهایی که میتوانست بدهد راجب دخترش 

من در روز های اخر سال ناخواسته دیگر یک بایوگرافی کاملی از مارال ،پدرش ،برادر و خواهرانش و همینطور موفقیت ها و شکست های وی حفظ بودم گویی الگوی زندگی ام بود

در بوق و کرنا کرده بود که تمام موفقیت های او از این است که  بهره هوشی بالایی از من به ارث برده و تمام را مدیون من است به علاوه خودش هم خیلی سبز و باهوش است و حالا هم در جواب این همه لایق بودن ما او بورسیه شده است آمریکا 

در حرف هایش فقط جمله ی بمیرید از حسودی را جا می انداخت لاکن هیچ اشتیاق خاصی هم در چهره کسی نمی یافت برای شنیدن دوباره تعریف و تمجید ها

مدتی بود صدایش در نمی آمد که این خود گسل عمیقی در ذهن من نهاده بود او و سکوت اصلا پارادوکس است 

اگر متفکران زیاد سکوت میکنند و حالا او هم زیاد سکوت میکند پس متفکران چه چاره ای علاج کنند از هم سکوتی با چنین فردهِ بیگانه-با-تفکری؟

حرفی دیگر از مارال نبود گویی بدین نتیجه رسیده بود که زنگ های ریاضی ریاضی درس بدهد و دست از القا کردن موفقیت هایش در قالب درس زندگی بردارد

بالاخره طاقت نیاوردم و روزی بی مقدمه پرسیدم ((ببخشید از مارال چه خبر؟))

مثل انکه سوال ریاضی از او بپرسی و جوابش را نداند سرش را رو به تخته کرد و گفت خوب است خوب است

و سپس شروع به حل هندسه ی سال سوم دبیرستان کرد!

از انجا میگویم پارادوکس که او پرحرف بود از آن نوع پر حرف های خود زرنگ پندار که فکر میکرد حرف را به موقع میزند ولو اینکه مطمن هستم سوفور محله شان هم در مورد زندگی او اندک اطلاعاتی دارد چه بسا از خود او.

این عادت پرحرفی و توجه طلبی به او اجازه نمیداد تا رازی نگه دارد برای هرکس,مثل ما که دانش اموزانش بودیم, در حد توانش راز ها را فاش میکرد

گویی نادر شاه است که کشور میگشایید!

مسائل پر اهمیت را برای ادم های پر اهمیت و پزدادن و تحقیر کردن و این هارا برای ما روا میداشت

القصه , یک روز که مباحث را درس داده بود و باتوجه به این نکته که دیگر پر حرفی را کنار گذاشته بود, تنها کارش زل زدن در چهره های ما بود

لپ هایش گل انداخته بود و اخلاق و اعصاب هم نداشت. معلوم بود یکی از همان کم اهمیت ها پر اهمیت شده و حالا دل در دلش نبود که مارا درجریان بگذارد

اینگونه آغاز کرد که :" اه حالم از صادق هدایت بهم میخورد!"

تا آنروز از هدایت نخوانده بودم لاکن شنیده بودم که نویسنده ی قادری است منتها دوستانم که خوانده بودند چشمان گرد و تعجب کرده ای تحویل وی دادند 

آیدا بود به گمانم که طعنه آمیز پرسید: چه شده ست که به چنین احساس و قضاوت ارزشمندی رسیدید؟

پاسخ را با نگاهی غصه دار داد و گفت :"مهم نیست فقط خواستم بگویم اگر قصد دارید بوف کوری یا چمیدانم کتاب های دیگری از او بخوانید , بدانید که باید ظرفیت اش را داشته باشید

اصلا نمی خواهد بخوانید برای سنتان مناسب نیست 

این بوف کور آدم را شکاک میکند.دخترم.."

این کلمه ی اخر را گفت و ساکت شد اما بالاخره این طمع به حرف زدن و زبانش سِرّش را اشکار کرد

-دخترتان چه؟

+"دخترم از همان ابتدا هم که شکاک بود .. از باهوشی اش بود ولی حالا دیگر خیلی شکاک شده. افسردگی گرفته و از اکثر ادم های زندگی اش دوری می جوید و تمام این ها زیر سر ان کتاب لعنتی هدایت است .. خب اگر نمیتوانید خودتان را کنترل کنید نخوانید بابا ..نخوانید!"

همان دقیقه بود که ارادت قبلی و قلبی من نسبت به وی افزایش یافت حالا بیشتر تنفر را احساس میکردم .

راستش اگر نصف زمانی که صرف کرده بود برای تتوی ابرو و بقیه نواحی  به علاوه برهم زدن ان هیکل خپل و مسافرت های تمام نشدی اش, صرف کار بهتری میکرد الان اوضاع برای او فرق میداشت

شاید میفهمید که شاعران و نویسنده ها و افسردگی بگیر ها همه نقطه ای مشترک دارند

سر همه شان درد میکند ...انقدر درد میکند که از شدت ان با کوبیدنش به در و دیوار میکاهند و بعد وقتی علاجی جز ترکاندن مغزشان با هفت تیر ندارند, می‌نویسند.

در هنگام گسستن مینویسند.. من میگویم انسان اولیه برای برقراری ارتباط ننوشت لاکن شاید در قلعه ی گسستن بود که نوشت و خط خطی کرد که ارام شود

کتاب خوان هام هم همین گونه اند ..به کل رابطه نویسنده و خواننده بدین شرح است که نویسنده تجربیات اش و یا احساساتش را در قالب تجربیات ساختگی به خرد خواننده میدهد و حالا این این خواننده است که علاوه بر کنار امدن با موضوع داستان باید همزمان به بینشی از حال و روز ان روزهای نویسنده هم دست پیدا کند که مثلا واقعا حال "هدایت" چگونه بود وقتی که سه قطره خون را مینوشت..

زمانی که یکنفر از این چرخه کارش را به درستی انجام ندهد .. مثل مردگان میشود .رفتارش سراپا تظاهر میشود و دیگر خودش هم خودش نیست.

آن ابله معلم ریاضی را میگویم اگر تا به حال در زندگی اش کتابی خوانده بود حالا میفهمید اوضاع از چه قرار است

می فهمید که مارال لوس در حال بزرگ شدن است و حال میخواهد همسان سازی و همدردی کند با هدایت.

آن احمق اگر میدانست رابطه عمیق بین نویسنده و خواننده را این انتقاد های سخیف را سزاوار روح هدایت نمیدانست ولو اینکه میکوشید ببیند  چه شده است که مارال در وضعیتیست که تشابه دارد به حال بوف کوریِ صادق 

بعید نمیدانم اگر دیوانه شود ..پنهان بیشعوری برای چنین فرد گزافه گویی مثاله غول اخر است

و مارال هم آرزو میکردم که قبلتر از بیست و چند سالگی به بلوغ میرسید که سرانجامش مانند سرانجام هدایت نمیشد.


  • Cma ....

نظرات (۱)

تو چ میدانی از حال روز معلم سال سومت ، شاید انقدر وضعیت زندگیش بد بوده ک مجبور بوده با گفتن این حرفا به شما خودشو اروم یا گول بزنه.
 در مورد مسئله نویسنده و خواننده هم باید گفت اگر نویسنده با استفاده از نویسندگی سعی در خالی کردن و اروم کردن خودش داشته باشع بهتره ک ننویسه زیرا هدف از نویسندگی به اشتراک گذاشتن تجربیاتیه ک باعث بشع شخص خواننده اون اشتباهات و تکرار نکنه و ازش درس بگیره به نظر من ک بهتره اینگونه باشع و هرکس نظر خودشو دارع!
پاسخ:
Salam
Age bekhym ba mantegh shoma berim jelo zndgi ham mesl neveshtne onm vaqti moalmi nbayad ba chert o pert goftn khodeto khali koni 
Dovomn dastan sakhtegie!😐
Sevomn nveshte hay harki falsafe ha o negareshesh o arzyabishe pas kameln nbayad drst bashe ketab dars madrese nist ke:)
Mersi🌹
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی