Ocean
يكشنبه, ۳ دی ۱۳۹۶، ۰۵:۵۸ ب.ظ
من پر از اغمائم
وندران لحظه ی پرشور حقیقت ها مثل چرک لای زخم زبان کشیدند بیرون
سوختند و جاری شدند
چه جفا کارید شما!
که جوهرخودکار وفادار ترم چه دشوار بود برایش نوشتن اعتراف کز زبان من که بود مست خواب و احتیاط
من در ان شب دیدم
که چراغ زرد یک آژیرم نه چنان وضعیتی سهمگین نه چنان آرامشی خواب اور
که مرا پس دادند
تن شب دید که ماتم دارم
به خانه اش خواند مرا
با فانوس به در خانه شدم
تق تق تق
در می زدم
دل شب بیمار است
نور فانوس منم کرم دارد می خراشاند غم دریاها را
شب مرا پس دادم ..دل صبح رحم امد
خواند مرا به فرزندخواندگیِ خورشید جان
با دلی غم دیده به سراغش رفتم
خورشید مرا پس می زد
دل من چرکین بود...رخ صبح نورانی..
نشود شایسته باز با کبک کند همخوانی..
صبح مرا پس میداد به غروب
به غروب که رفتم
دست دریا دست دل را بگرفت
موسمی خواند از دلتنگی
نغمه ای خواند از یکرنگی
رنگ را برداشت و پاشید به من
ابتدا سرخم کرد
قرمزی با مزه
مثل آژیر مرا می دیدند می شدند گوش که ساعت تنگ است
نم نمک آبی زد آبیِ ناراحت .. آبی دل مرده
من از او پرسیدم
قول ما این بود که مغرب باشم ... دل من نیست برای مردن
برای تاریکی برای شب بودن
خنده ای کرد به من گفت اگر شب نزدیک است به تو صبح هست نزدیک تر ..
چشمهایت را ببند
قدمی زن کنار ساحل تا به صبح کم مانده
جذر به تو میگوید که اگر خیس مدی...من همین جا هستم
کَمَکی بالاتر ..
چشمهایت را ببند..می آیم
- ۹۶/۱۰/۰۳