هبوط

احساسات لزوما معنای دقیقی در لحظه ندارند ... هرچه عمیق ولی قسمتی از انها گنگند
من هم گنگ هستم مفهومم مثل گنگیه زندگیست
بشنویم
Tlgrm.me/earsneed

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۳ مطلب با موضوع «لای زنگ عربی» ثبت شده است

تعریف میکرد :نشسته بودم تو میدون شاه .

پشت سرم یه دختر و پسر نشسته بودن..البته گوش نمیدادما ولی گوشِ دیگه میشنوه.. خلاصه پسره اومدا نشست جلو دختره گف: (ببین تو خیلی خوبی همه کارای ک گفتمم واسم کردی ولی ببین من دیگه نمیتونم.)


بعدم پا شد خیلی ریلکس یه تاکسی گرفت و رفت هیچی دیگه دختره ام نیشسه بود زار زار مثل ابر باهار گریه میکرد تا چند ساعت ..خلاصه خرجش یه تاکسی شد


البته خرج دختره ام یه تاکسی شدا ولی یکم آب بدنش تحلیل رفت.


داستان خنده داری بود .. چه بامزه ی تلخی "خرجش یه تاکسی شد!"


سر صبح  نشسته بودم صبحانه بخورم که چشمم افتاد به تقویم لوله شده روی اوپن. تقویم97 .. یادم به امتحانام افتاد رفتم ببینم چندمه فهمیدم یه ماه بیشتر نمونده .. اسفند


از این کارای همه پسند کردمو یه گشت زدم تو سالی که گذشت همه بدبختیا و خوشحالیارو مرور کردم بعدم هیچی دیگه تقویم جدیده رو یه نگاهیش انداختم و دیدم جلل الخالق


خرجش یه تقویم بود

  • Cma ....
من پر از اغمائم 
وندران لحظه ی پرشور حقیقت ها مثل چرک لای زخم زبان کشیدند بیرون 
سوختند و جاری شدند 
چه جفا کارید شما!
که جوهرخودکار وفادار ترم چه دشوار بود برایش نوشتن اعتراف کز زبان من که بود مست خواب و احتیاط
من در ان شب دیدم 
که چراغ زرد یک آژیرم نه چنان وضعیتی سهمگین نه چنان آرامشی خواب اور
که مرا پس دادند 
تن شب دید که ماتم دارم 
به خانه اش خواند مرا
با فانوس به در خانه شدم
تق تق تق
در می زدم
دل شب بیمار است 
نور فانوس منم کرم دارد می خراشاند غم دریاها را
شب مرا پس دادم ..دل صبح رحم امد
خواند مرا به فرزندخواندگیِ خورشید جان
با دلی غم دیده به سراغش رفتم
خورشید مرا پس می زد
دل من چرکین بود...رخ صبح نورانی..
نشود شایسته باز با کبک کند همخوانی..
صبح مرا پس میداد به غروب
به غروب که رفتم 
دست دریا دست دل را بگرفت
موسمی خواند از دلتنگی
نغمه ای خواند از یکرنگی
رنگ را برداشت و پاشید به من
ابتدا سرخم کرد
قرمزی با مزه
مثل آژیر مرا می دیدند می شدند گوش که ساعت تنگ است
نم نمک آبی زد آبیِ ناراحت .. آبی دل مرده
من از او پرسیدم
قول ما این بود که مغرب باشم ... دل من نیست برای مردن
برای تاریکی برای شب بودن
خنده ای کرد به من گفت اگر شب نزدیک است به تو صبح هست نزدیک تر ..
چشمهایت را ببند
قدمی زن کنار ساحل تا به صبح کم مانده
جذر به تو میگوید که اگر خیس مدی...من همین جا هستم
کَمَکی بالاتر ..
چشمهایت را ببند..می آیم
  • Cma ....

به راستی ای کاش یک هیدر خوشحال بودم

محصور در دافنی ها که قرار است شکار بعدی ام باشند

جایه نوجوانی پژمرده محصور در کتاب ها ی تست که قرار است شکار بعدیشان باشم

راستش ای کاش یک هیدر خوشحال بودم بیگانه با عشق و خیانت ، سعادت و شقاوت ، دوزخ و برزخ ، گزینه ی دو و قلم چی

انگاه پسر عمویم پزشک نبود که بخواهند الگویم قرارش دهند

انگاه حداقل کاری را میکردم که دوست داشتم

نمیگذاشتم به شکارم کسی نزدیک شود

نمیگذاشتم ماهی های مرکب به من بگویند چه بخور و چه نخور کجا شنا بکن و کجا شنا مکن میرقصیدم در تلاطم اب 

نه مثل حالا 

چه شد نوای شور چه شد نوا چه شد صدا چه شد قر های ریز کودکان در زیر رِنگ های من 

چه شد تحیر رفیق از شوق متن های من

چه شد خنده چه شد گریه برای فوت گل رز

کجا میروند حالا که باید باشند 

به کجا چنین شتابان؟ میبری حوصله یمان

میکنی نژند این گلزار من را

قرار است بعد از اینها بعد از این همه تفکر بعد از این همه تحمل به کجا بری به یغما پتیاره ی وجودم؟

چه شود که من بِزی ام اندرون خوابگاهی 

تنگ و تاریک.. غم و اندوه حمله کرده بر سرورم

می زند راک ، راک سنگین در و دیوار اتاقم

یک دمی سل یک دمی فا همه فالش و سکته اور

همه تلخ و همه اصلی ..نشنوی بکار و ریزی

نزند کس جز مریضی سر به پولهایه کیفت

من که ندانم که تویی تو که نخواهی که منم

من گله مند ز بهر تو تو گله مند ز هجر من

این بود زندگانی ام این بود زندگانی در جمله همه سرشت من

  • Cma ....