آلرژی
"سال!سالی ،بیدار شو دیر میشه"
چند سالیست که روال زندگی این شده.صبح ها حدود ساعت 7از خواب بیدار میشوم و ناگهان احساس تهوع وحشتناکی به رنگ مشکی به من حمله میکند
هرروز به همین گونه است اما گاهی میتوانم فرق بین دو مشکی از دوروزمتوالی را تشخیص دهم .
بسیار لاغر شده ام.
اول با سوزش شروع میشود، از خواب میپرم
معده ام میسوزد کوچک میشود .رگ های عصبم گشاد و تنگ میشود میگرن می اید
و بعد از حال میروم
معده ام اب بدنم را مانند یک زالو میمکد و بزرگ میشود
بعد از حال میروم
چندین سال پیش تنها زمانی اینگونه میشدم که کسی حرف حساب میزد
میدانی،حرف حساب که جواب ندارد
مدتی والدینم شک کرده بودند.
میگفتند در حرف ها گاز ترشح کرده اند..همه اش زیر سر انگلیس است انها اینکار را با ما کردند
من که نمی دانم زیر سر کیست
اما خوب یادم می اید صبح آن روز بار اول کسی خواند برای من؛
" تو چقدر تنهایی!
گفتمش در پاسخ:
تو چقدر حساسی... تن من گر تنهاست،
دل من با دلهاست،
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم،
یادشان دردل من،
قلبشان منزل من...!
صافى آب مرا یاد تو انداخت، رفیق!
تو دلت سبز،
لبت سرخ،
چراغت روشن!
چرخ روزیت همیشه چرخان!
نفست داغ،
تنت گرم،
دعایت با من!
#سهراب_سپهری"
نفسم داغ شد
تنم گرم
صورتش پوشیده شد از استفراغ
دعایش هم با من بود ب گمانم!
صبح بعدی بار دوم کسی داشت برایم غزل عاشقانه میخواند
"هزار
صبح برآید
همان نخستینی...
#سعدی"
چند سالیست ندیدمش
بقیه اش را یادم نیست
هر روز یک جوری گذشت ..حالا من مانده ام و یک عادت، البته بیشتر وقتی اخبار میگویند
سر کلاس اقتصاد
سر کلاس ادبیات
سر کلاس دینی،جامعه شناسی
این مشکی ها غلظت بیشتری دارند
میدانی من مانده ام تنها
ادمها فکر میکنند انهارا مسخره میکنم با اینکارم
اما دست خودم که نیست....هست؟
من هم دلم میخواست به جای این تنهایی بی سر و ته کسی برایم غزل بخواند و من هم باور کنم کسی دلداده من است
هربار این اتفاق افتاد بالا اوردم
دلم میخواست وقتی میخواهم به دوستانم اعتماد کنم به جای استفراغ باتشکر جوابشان را بدهم
اما دست من که نیست..هست؟
من به حرف حساب حساسم!
- ۹۶/۰۵/۱۱