گنبد کبود
و حالا ما مانده ایم اینجا و چند کبوتر در آسمان کبود
عشق دست کوچکمان را گرفت ما را دورگرداند
تمام کوچه پس کوچه هارا با ما قدم زد و یک بغل در آغوشمان گرفت
گونه مان را بوسید لبمان را نوازش کرد.. چشمانمان را از لای اشفتگی موهایمان دریابید
حیرت کردیم مثل کودکی هفت ساله که دارد طعم مبهم زندگی را میچشد
و زندگی کردیم
آخ وجدان عزیزم
همین دیروز ها بود که زود گذشت و حالا و امروز ها مانده
و هنوز ها
آه از هنوز ها
کز کردیم مثل کبوتر ها
چشم هایمان جفت خواهش است
زندگی میکنیم ..
عشق تنها موتورمان را روشن کرد و رهایمان کرد
کبوتر های خانگی عشق بوده ایم و باد مارا برده به آشیانه های دور
ما باید دوباره دل ببندیم به آشیانه های جدید آشیانه ی فاخته
اما من فرار خواهم کرد
پرواز خواهم کرد از فراز آشیانه ی فاخته
خواهم دید که این سودای عشق چه بود
خواهم دید این محشر پشت این دیوار سنگی را که زندانیمان کردند پشتش
خانگیمان کردند
تا ابد گم خواهم شد زیر باران در بهاران ..!؟
- ۹۷/۰۲/۰۴