شِکوه
به راستی ای کاش یک هیدر خوشحال بودم
محصور در دافنی ها که قرار است شکار بعدی ام باشند
جایه نوجوانی پژمرده محصور در کتاب ها ی تست که قرار است شکار بعدیشان باشم
راستش ای کاش یک هیدر خوشحال بودم بیگانه با عشق و خیانت ، سعادت و شقاوت ، دوزخ و برزخ ، گزینه ی دو و قلم چی
انگاه پسر عمویم پزشک نبود که بخواهند الگویم قرارش دهند
انگاه حداقل کاری را میکردم که دوست داشتم
نمیگذاشتم به شکارم کسی نزدیک شود
نمیگذاشتم ماهی های مرکب به من بگویند چه بخور و چه نخور کجا شنا بکن و کجا شنا مکن میرقصیدم در تلاطم اب
نه مثل حالا
چه شد نوای شور چه شد نوا چه شد صدا چه شد قر های ریز کودکان در زیر رِنگ های من
چه شد تحیر رفیق از شوق متن های من
چه شد خنده چه شد گریه برای فوت گل رز
کجا میروند حالا که باید باشند
به کجا چنین شتابان؟ میبری حوصله یمان
میکنی نژند این گلزار من را
قرار است بعد از اینها بعد از این همه تفکر بعد از این همه تحمل به کجا بری به یغما پتیاره ی وجودم؟
چه شود که من بِزی ام اندرون خوابگاهی
تنگ و تاریک.. غم و اندوه حمله کرده بر سرورم
می زند راک ، راک سنگین در و دیوار اتاقم
یک دمی سل یک دمی فا همه فالش و سکته اور
همه تلخ و همه اصلی ..نشنوی بکار و ریزی
نزند کس جز مریضی سر به پولهایه کیفت
من که ندانم که تویی تو که نخواهی که منم
من گله مند ز بهر تو تو گله مند ز هجر من
این بود زندگانی ام این بود زندگانی در جمله همه سرشت من
- ۹۶/۰۹/۰۸