هبوط

احساسات لزوما معنای دقیقی در لحظه ندارند ... هرچه عمیق ولی قسمتی از انها گنگند
من هم گنگ هستم مفهومم مثل گنگیه زندگیست
بشنویم
Tlgrm.me/earsneed

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

Fight club

پنجشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۳۷ ب.ظ

صبح که بیدار شدم. تو همون لباسی که دیشب پوشیده بودم، بودم.به پیجامه اعتقادی نداشتم واسه همین یه شلوارک خیلی کوتاه بزرگ تر از شرت و کوتاه تر از شلوارک که تا زانو نمیاد پوشیده بودم با یه لباس چارخونه آبی که فکر کنم اندازه دایی کوچکترم که حدودا سی ساله بود هم میشد هرکسی منو میشناخت میدونست که اگه اون ساعت از صبح بیاد در خونه ام من تو اون حالتم و هرگز هیچ اهمیتی نمیدم که حالا طرف کی هست و یا اینکه من چجوری ام

صبح که بیدار شدم . رفتم بیرون از غار خودم .هرموقع  سلام میکردم جواب نمیدادن ایندفعه سلام نکردم یه راست رفتم تو اشپزخونه .یه لبخند بهم زد و گفت دیشب تو قشنگ ترین بودی! .قهوه تو قهوه جوشه بردار

رفتن . من بودم و خونه 

صبح که از خواب بلند شدم روز قشنگی بود واسه پایان دادن به زندگی

خورشید داغ تر از همیشه میتابید. صدای گنجشکا میومد از پشت پنجره اتاقم .هوا گرم بود کولر هم روشن بود و بهتر از همه منم زیرپتو بودم درنتیجه مطمن بودم که سرما نخوردم

از همه نظر سالم بودم و روز خوبی بود واسه پایان دادن به زندگی

میپرسین چرا این همه اطلاعات اضافی میدم؟

خب خودمم نمیدونم ..شاید میخوام شما بفهمین..امروز هیچ فرقی با دیروز نداشت..تو همون لباسی بیدار شدم که هر روز صبح توش بیدار میشم

باهمون حالت مو باهمون اخم صبحگاهیم و ژولیدگی

دیشب هم مثل همیشه همون جمع همیشگی

همون احساس مریخی بودن همون حرف ها بود

چیزی نبود که بخوام سخت بگیرم یا اذیت کنه 

دیگه روتین زندگیم بودن به علاوه اونقدرا ادم کلیشه ای نبودم که اخر داستان بفهمین بخاطر کلیشه های زندگیش از زندگی خسته شده بود

توی اشپزخونه نشستم شیشه ی دارو رو برداشتم مثل شیشه هایی بود که خارجیا توش ارزو مینداختن یا پول و بعد روی شیشه مینوشتن دریمز

ته شیشه رو نگاه کردم از پایین قرص ها جالب بودن تکونشون دادم تا سطح پایینیه بوگیر تویه شیشه بچسبه به سطح پایینیه شیشه که بتونم واضح سوراخ های رویه بوگیر رو ببینم

هی صبر کن

فکر نکنم کسی که بخواد خودکشی کنه این چیزا براش جالب باشه

شاید شاید من از نوع اسرار امیزشم 

که به جزیئات توجه میکنه..در مورد جزیئات کنجکاوه

اما چطور ممکنه بخوام زندگیمو تموم کنم اگه جزئیات رو دوست دارم؟

نباید کاملا بیخیال اونها بشم؟

بوی سوختنی میاد و بعد هم تلفن

-دوست داشتم بیای اینجا حالم خوب نیست .. رفتن؟نمیتونن بیارنت

+چیشده دقیقا چه حسی داری؟

-اوهوو هنوز به جمع دکترای بیکار نپیوستی فقط داری تجربی میخونی دکتر که نیستی

چیزی نیست ضعف کردم..دیشب روکش چهارتا از دندونام در اومد

داشت حرف میزد من ولی گوش نمیدادم

زدم زیر گریه جوری که اون نفهمه 

اغلب زیاد این اتفاق میوفته وسط مکالمه هایی که اصلا غمگین نیست میزنم زیر گریه خودم هنوز دلیلشو کشف نکردم شاید دیوونه شدم شایدم هستم نمیدونم ولی گوش نمیکردم داشتم فکر میکردم 

به چی؟ نمیدونم شاید به اینکه چرا زدی زیر گریه؟

یُ فاکین دپرسد!

نه من شکست عشقی روم تاثیری نداشت

با افتضاح های خانوادگی هم کنار میام 

پولدار نیستم که زندگی یکنواخت باشه

اونقدرا بی پول هم نیستم که نتونم مثلا چیزی که واقعا بهش نیاز دارمو بخرم .هنوز!

پس چه مرگیم هست؟

راستش تراژدی های فلسفی زیادی واسه زندگی هست مال من اینطوریه

موفقیت و شکست دو سر یه خیابون ان که ی پل هوایی هم هست البته بینشون، که پله هاش برقیه

و سرعت زیادی داره 

ولی راز بازی میدونی چیه؟

اینکه اگه بمونی اون وسط چیزی گیرت نمیاد 

یا شکست خوردی و یه کار بزرگ انجام میدی و از پل رد میشی

یا از خیابون رد میشی که حمایت ماشین هارو میخواد ممکنه زیرت بگیرن

یا اینکه موفقی

من ولی وسط وسطه خیابون ایستادم 

کسی زیرم نمیگیره 

حرکت نمیکنم نه به شکست نه به پیروزی


  • Cma ....

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی