دیروز
از دره های ذهن من با درد سینوسی
درون خوابگاه خاطرات سرد دیروزی
نوشتم
دیدگان را خون برانگیخت
این زبان را دیو تنهایی بترساند
مهر خاموشی زد عقل بر صدای و
قصه ام ماند در سینوس و چرک کرد
رخنه کرد دیروز در امروز و چرک کرد
داد زد خاموش در صور
جیغ شد در پرده ی گوش
درد شد در چاله های سرد سینوس
سکوت شد در بین نت ها
موج شد در روح دریای وجودم و
تمام خشم دریا را برانگیخت
هرچه جَستم هرچه رفتم هرچه بی نفس دویدم
چند سال و چند ماهو چند روزی که دویدم
راه رویا را ندیدم
راه ابریشم ندیدم
راه پریون و گل و افسون و جادو را ندیدم
هرچه دیدم
جیوه بود و جیوه بود و جیوه دیدم
هند را زرگونه دیدم
ابر اما جیوه میبارید بر اندام زر ها
مهر را فرزانه دیدم
ماه اما جیوه می پاشید بر دامان صبح ها
دوست را همشانه دیدم
جیوه اما خورد همه شانه ها را
عشق را افسانه دیدم
جیوه اما چشم دیدن هم ندارد
جیوگی هایی که دیدم
از دلم بیرون نرفته
ذره ذره راه می یابد به قلبم
راه می یابد به قلبم
آب قلبم جیوه ای شد
جوهری شد جوهری از رنگ تیره
جیوه سخت است
جیوه، ماده ی اما و مرگ است
جیوه بود هرچه که دیدم
دیدگان را خون برانگیخت
- ۹۶/۱۱/۰۶